اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم

اگر بتوانم یک بار دیگر زندگی کنم
می کوشم بیشتر اشتباه کنم
نمی کوشم بی نقص باشم.
راحت تر خواهم بود
سرشارتر خواهم بود از آن چه حالا هستم
در واقع، چیزهای کوچک را جدی تر می گیرم
کمتر بهداشتی خواهم زیست
بیشتر ریسک می کنم
بیشتر به سفر می روم
غروب های بیشتری را تماشا می کنم
از کوه های بیشتری صعود خواهم کرد
در رودخانه های بیشتری شنا خواهم کرد
جاهایی را خواهم دید که هرگز در آن ها نبوده ام
بیشتر بستنی خواهم خورد، کمتر لوبیا
مشکلات واقعی بیشتری خواهم داشت و دشواری های تخیلی کمتری

من از کسانی بودم
که در هر دقیقه ی عمرشان
زندگی محتاط و حاصلخیزی داشتند
بی شک لحظات خوشی بود اما
اگر می توانستم برگردم
می کوشیدم فقط لحظات خوش داشته باشم
اگر نمی دانی که زندگی را چه می سازد
این دم را از دست مده!
از کسانی بودم که هرگز به جایی نمی روند
بدون دماسنج
بدون بطری آب گرم
بدون چتر و چتر نجات
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم، سبک سفر خواهم کرد
اگر بتوانم دوباره زندگی کنم ، می کوشم پابرهنه کار کنم
از آغاز بهار تا پایان پاییز
بیشتر دوچرخه سواری می کنم
طلوع های بیشتری را خواهم دید و بابچه های بیشتری بازی خواهم کرد
اگر آنقدر عمر داشته باشم
 اما حال هشتاد و پنج ساله و رو به موتم

خورخه لوئيس بورخس

تئوری بازی ها

تئوری بازی ها که توسط پرفسور جان نش مطرح شد شاخه‌ای از ریاضیات کاربردی است که در علوم اجتماعی و به ویژه در اقتصاد، زیست‌شناسی، مهندسی، علوم سیاسی، روابط بین‌الملل، علوم کامپیوتر و فلسفه مورد استفاده قرار گرفته است. نظریه بازی‌ در تلاش است توسط ریاضیات رفتار را در شرایط راهبردی یا بازی‌، که در آنها موفقیت فرد در انتخاب کردن وابسته به انتخاب دیگران می‌باشد، بدست آورد.

 

یک بازی شامل مجموعه‌ای از بازیکنان، مجموعه‌ای از حرکت‌ها یا راه‌بردها و نتیجهٔ مشخصی برای هر ترکیب از راه‌بردها می‌باشد. پیروزی در هر بازی تنها تابع یاری شانس نیست بلکه اصول و قوانین ویژهٔ خود را دارد و هر بازیکن در طی بازی سعی می‌کند با به کارگیری آن اصول خود را به برد نزدیک کند. رقابت دو کشور برای دست‌یابی به انرژی هسته‌ای، سازوکار حاکم بر روابط بین دو کشور در حل یک مناقشهٔ بین‌المللی، رقابت دو شرکت تجاری در بازار بورس کالا نمونه‌هایی از بازی‌ها هستند.

 

نظریهٔ بازی تلاش می‌کند تا رفتار ریاضی حاکم بر یک موقعیت استراتژیک (تضاد منافع) را مدل‌سازی کند. این موقعیت زمانی پدید می‌آید که موفقیت یک فرد وابسته به راه بردهایی است که دیگران انتخاب می‌کنند. هدف نهایی این دانش یافتن راه‌برد بهینه برای بازیکنان است.

 



یک مثال معروف از نظریه ی بازیها

معمای زندانی‌ها یک مشکل پایه‌ای در نظریه بازی‌ها به شمار می‌آید و نشان می‌دهد که چطور دو نفر در همکاری برای این که خود به سود بیشتری برسند به خودشان ضرر وارد می‌کنند.

 

یک مثال کلاسیک که از معمای زندانی‌ها بیان می‌شود، به شرح زیر است:

.

دو نفر متهم به شرکت در یک سرقت مسلحانه، در جریان یک درگیری دستگیر شده‌اند و هر دو جداگانه مورد بازجویی قرار می‌گیرند. در طی این بازجویی با هریک از آن‌ها جداگانه به این صورت معامله می‌شود:

 

1-اگر دوستت را لو بدهی تو آزاد می‌شوی ولی او به پنج سال حبس محکوم خواهد شد.

2- اگر هر دو یکدیگر را لو بدهید، هر دو به سه سال حبس محکوم خواهید شد.

3-اگر هیچ‌کدام همدیگر را لو ندهید، هر دو یک‌سال در یک مرکز بازپروری خدمت خواهید کرد.

در این بازی به نفع هر دو زندانی است که هر دو گزینه سوم را انتخاب کنند، ولی چون هر کدام از آن‌ها به دنبال کسب بهترین نتیجه برای خود یعنی آزاد شدن است و به طرف مقابل نیز اعتماد ندارد دوست خود را لو می‌دهد و در نتیجه هر دوی زندانی‌ها متضرر می‌شوند.

.

این نظریه در ابتدا برای درک مجموعهٔ بزرگی از رفتارهای اقتصادی به عنوان مثال نوسانات شاخص سهام در بورس اوراق بهادار و افت و خیز بهای کالاها در بازار مصرف‌کنندگان ایجاد شد.

 

کاربرد نظریه بازی‌ها در شاخه‌های مختلف علوم مرتبط با اجتماع از جمله سیاست (همانند تحلیل‌های بروس بوئنو د مسکیتا)، جامعه شناسی، و حتی روان شناسی در حال گسترش است.

 

مهمترین نتیجه گیری از نظریه ی بازیها:

نحوه ی بازی کردن دیگران در زندگی شما تاثیر زیادی دارد، به شناخت نحوه ی تصمیم گیری اونها اهمیت زیادی بدهید!!!

برای مطالعه ی بیشتر به وب سایت راجر مک کین به آدرس زیر مراجعه کنید.

http://faculty.lebow.drexel.edu/McCainR


پ ن : فیلم یک ذهن زیبا با بازی راسل کرو که برایش اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد در سال 2001 را به ارمغان آورد، بر اساس داستان واقعی پرفسور جان نش است

زندگی به من آموخت

راستش وقتی توی زندگیم یه مشکل خیلی ، خیلی بزرگ پیش میاد ، روزگار این فرصت رو بهم داده از همه دور بشم و در شهر دیگه ای مشکلم رو حل کنم. من یاد گرفتم با خیلی مسائل کنار بیام ، دنبال بعضی چیزها رو نگیرم ، با خودم و با گذشتم آشتی کنم. با جهان پیرامونم هم آشتی کنم. این جوری میشه که آدم اول به یک آرامش خیلی خوب می رسه و سپس خودش رو آماده می کنه برای رفتن به سمت  مسیری خوب. وقتی این اتفاق می افته حفظ این صلح مستلزم انجام یه سری کارها میشه. مثلا من سعی کردم خودم رو درگیر خیلی مسائل حاشیه ای و بحث برانگیز نکنم. ممکن بود با یه عده ای روزی می رفتیم بیرون ، سپس فلانی با فلانی مشکل پیدا می کرد . یکی پشت سر یکی دیگه حرف می زد و .... اصلا خودم رو درگیر این مسائل نکردم و نمی کنم. اصلا دلم نمی خواد یک جمع رو بشینم مدیریت کنم و بهشون بگم چی کار کنین یا چکار نکنین. این جدای از این مسئله هست که اگر  لازم بشه یه جمعی رو جمع کنیم و بریم خوش بگذرونیم لیکن من فقط هماهنگ کننده مسائل خواهم بود و نه  مدیر ، و اینکه اگر جمع بخواد به سمت حاشیه بره بعد از اتمام اون روز همه مسائل رو میذارم به عهده خودشون و فاصله می گیرم. گاهی با بچه ها بازی می کنم ، گاهی به صحبت های آدما گوش میدم بدون اینکه بخوام قضاوتی بکنم.از آدمهای متفاوت چیزهای متفاوت برای زندگیم یاد می گیرم. توی زندگیم مجبور بودم با آدمهایی از قومیت های متفاوت کارهای جدی بکنم و شناختی که از این رابطه برام بدست اومده خیلی مفید بوده. پیاده روی  رو دوست دارم. خیلی از اوقات مثل کتاب خوندن می مونه ، میری و نگاه می کنی آدما چکار می کنن ، چه حوادثی براشون اتفاق می افته و چجوری باهاش برخورد می کنن. گاهی اوقاتم باعث میشه فقط آروم باشی. چند روز پیش توی جنگل ساری یا توی نمک آبرود پا برهنه دویدن چه حالی داشت. یه جا توی نمک آبرود توی سراشیبی داشتم می دویدم پام گرفت به درختی و افتادم. چند ثانیه پام درد گرفته بود اما بعدش کلی به این دیوونه بازی های خودم خندیدم.

زندگی به من یاد داد که خیلی از اوقات باید محکم جدی مثل یه انقلابی برخورد کنی اما فراموش نکنی هیچ وقت نباید دچار افراط و تفریط بشی. شاید اگر بخوام آدمی برای این قضیه مثال بزنم نلسون ماندلا باشه . پیشنهاد می کنم فیلم  با بازی مورگان فری من و مت دیمون رو ببینید. اما چرا انفدر دور بریم همین مسعود بهنود خودمون. آدمی که موضعش رو راحت بیان می کنه و مثل خیلیا نیست که رفتن خارج یه چی دیگه شدن. جایی که همه با خاتمی مخالف هستن ، اون می خواد خاتمی رو به عنوان یکی از مردان ماندگار تاریخ ایران معرفی کنه( کاری به درستی یا غلطیش این موضوع ندارم اصلن). همیشه معقول به نظر می رسه و آرام.ابراهیم نبوی هم مثل مسعود بهنود تقریبا. خیلی خوبه آدم تلاش کنه در عین آرامش ، قاطعیت داشته باشه و در عین قاطعیت دچار افراط و تفریط نشه!

یکی دیگه از چیزهایی که زندگی به من یاد داده اینکه در مورد خیلی مسائلی که اصلن ارزشی ندارن، اسیری نکش. یعنی اینکه  ذهنت و وقتت و نیروتو صرف این جور چیزها هدر نده ، به قولی همه چیز خوبه تا وقتی بوی اسیری نده

یه درس بسیار بزرگی که من این رو از امیر علی وقتی 1 سالش بود یاد گرفتم اینکه  سعی نکن نشون بدی از آدما برتری ، این برات مشکل ایجاد می کنه. من برای بازی با امیر علی وقتی 1 سالش بود روی زانوهام خم می شدم. امیر علی انگشت من رو گرفت و یجوری گفت که بشین ، اونجوری هنوز احساس می کنم آدم بزرگی ، نمی تونم باهات راحت بازی کنم.

یکی دیگه از مسائلی که زندگی تاکید داشت بهم نشون بده صبر بوده. صبر حلفه گمشده خیلی از کارهایی هست که منجر به شکست شده. من ساری بین مردمی زندگی می کنم که کلا اعصابشون خیسه! عاشق داد و بیداد و دعوا هستن! رفتار من مثل آب یخ میمونه اینجا

خیلی چیزهای دیگه هست که ولش کن

کلا من راضی هستم ، چه موقعی که تنهام ، چه موقعی که با دوستام هستم

لیکن فکر می کنم به قول یه دوستی نباید صبر کنیم تا یه فردای خیالی بیاد که همه چیز خوب میشه ، بریم یه چیز کوچیکی در دل این همه خرابی برای خودمون و اطرافیامون درست کنیم و شاد باشیم

خلاصه زندگی هنوز داره به من درس یاد میده و من باید خیلی چیزها یاد بگیرم

نفس کشیدن آیا نشان زیستن است؟

یکی بپرس، که از زندگی چه می دانیم؟

نفس کشیدن آیا نشان زیستن است؟

خموش، مردن؟

یا

شور و شوق پروردن!؟

چو آفتاب، به این لحظه ها درخشیدن.

امید و شادی و شور و نشاط بخشیدن.

 

مگر نه اینکه غمی سهمگین به دل داریم

مگر نه اینکه به رنجی گران گرفتاریم.

نشاطمان را باید همیشه، چون خورشید،

- بلند و گرم- در اعماقِ جان نگه داریم.

زنده ياد فريدون مشيري


دو مرد دوست داشتنی

حمید جبلی و ایرج طهماسب واقعا حیف هست که پیر بشن ، اینا می تونن برای کلی نسل بعد هم خاطرات خوب بسازن. واقعا حیفه

آشنایی با راسل ایکاف

انبوهي از برنامه هاي سازماني را كه من ديده ام همانند آيين هاي رقص بارانند، به هيچ وجه تأثيري بر هواي پس از آن ندارند، اما كساني كه در آن شركت مي كنند فكر مي كنند دارد. افزون بر اين، بسياري از پيشنهادها و روش هاي مربوط به برنامه ريزي درباره بهتر كردن رقص است، نه تغيير هوا.((راسل ايكاف))1

 

راسل ايكاف در سال 1919 در آمريكا متولد شد. وي ليسانس معماري و دكتراي فلسفه علم را از دانشگاه «پنسيلوانيا» دريافت كرد و از آن پس تاكنون در سمت استاد رشته فلسفه علم و علوم سيستمها در اين دانشگاه مشغول به كار بوده است. ايكاف 22 كتاب و بيش از 200 مقاله منتشر كرده و به عنوان فيلسوف و معلم، با بيش از 250 شركت ارتباط داشته است. ايكاف را به نام «مرد رنسانس» مي شناسند : يك معمار، فيلسوف، طراح شهر، بررسي كننده عمليات و متخصص در حل مسئله و نظريه سيستمها.

كتاب «تحقيق در عمليات» او كه در سال 1957 منتشر شد، كتاب آموزشي پيشتاز به شمار مي رود. راسل بنيانگذار موسسه «مشاور و مديريت»  و همچنين، بنيانگذار «رويكرد انقلابي در برنامه ريزي» و نظريه پرداز «برنامه ريزي تعاملي» است. او بر اين باور است كه «برنامه ريزي تعاملي» ابزاري براي كنترل تغيير و آثار آن و افزايش سرعت سازگاري با دگرگونيهايي است كه قادر به كنترل شان نيستيم. اين تغييرات، پيوسته از عصر ماشين تا عصر كنوني - كه او آن را «عصر سيستمها» مي نامد - ادامه داشته است. انديشه برتر در عصر ماشين كه به مدت 400 سال بر دنياي غرب حكومت كرد، «تفكر تحليلي» مبتني بر تجزيه و تحليل بود. در حالي كه تفكر نوين، «تفكر تركيبي» است كه در آن، تمامي روابط متقابل اجزا يك سيستم در قالب كليت و تماميت سيستم ديده مي شود، بدون آنكه اجزاي مستقل آن به صورت انفرادي و جدا از سيستم، معنا داشته باشد. در اين نوع رويكرد فكري، شناخت از كل به جزء پيش مي رود و نوعي «كل نگري» حاكم مي شود.

ايكاف به دنبال رابطه معناداري بين توسعه و تفكر سيستمي است كه سرانجام به بهبود كيفيت زندگي، چگونگي استفاده انسان از تواناييها و داراييها و افزايش شايستگي هايش مي انجامد. از نظر او هرقدر كه فرد، سازمان، كشور و يا سيستمي توسعه يافته تر باشد، كمتر تحت تاثير محدوديت منابع قرار خواهد گرفت. ايكاف دلايل بازدارنده توسعه را در درون سيستم جستجو مي كند و رفع تفاوتها و اختلافها را در حركت روانتر و سريعتر توسعه موثر مي داند.

وي با در نظر گرفتن تكامل مفهوم و ماهيت شركت از مكانيكي به ارگانيكي و در نهايت به سازمان، بر توليد و توزيع ثروت به عنوان نقش اقتصادي سازمانها در جامعه تاكيد مي ورزد. راسل نقش برنامه ريزي را در ترسيم آرمان آينده براي استفاده بهينه از تواناييهاي يادگيري و سازگاري و به بيان ديگر، توسعه، جستجو مي كند. به گمان او گرايش تعاملي در برنامه ريزي، تنها رويكردي است كه منجر به توسعه فرد و سازمان و اجتماع و همچنين بهبود كيفيت زندگي مي شود و بهترين امكان را براي مقابله با دگرگونيهاي پرشتاب، پيچيدگيهاي سازماني و ناپايداريهاي محيطي فراهم مي آورد. او بر اين باور است كه مهمترين فايده برنامه ريزي تعاملي، جنبه مشاركت آن است؛ يعني درگير شدن در فرايند توسعه افراد كه موجب توسعه آنها مي شود. به عبارت ديگر، مهمترين محصول برنامه ريزي، فرايند آن است و نه محصول آن (برنامه).

مروري بر آرزوهای ویکتور هوگو براي شما


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/2/25/Victor_Hugo_001.jpg


اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کني.
برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، و برخی دوستدار
که دست کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.


همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر میکنند
و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
و امیدوام اگر جوان كه هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان.
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خُرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه سالی یک بار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: این مالِ من است.
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است!
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برابت آرزو کنم...

حرفهایی برای گفتن - قسمت اول - روش حل مسئله

همه ما در زندگی دچار مشکلات و مسائلی هستیم . مسائل کوچک ، مسائل متوسط ، مسائل بزرگ . گاهی راحت قادر به حل مسائل هستیم ، گاهی آنقدر در یک مسئله می مانیم که  به کلی  زندگی از دستمان در می رود. همیشه این نیست که مسئله ای که با  حاشیه های فکری اش باعث شده امور زندگی از دست ما در برود واقعا مسائل بزرگی باشند. گاهی مسائل را غیر قابل حل می دانیم . چرا اینگونه هست ؟ به نظر من بزرگترین دلیلش این است که راه حلی برایش نداریم ، چون راه حل نداریم پس غیر قابل حل است . گاهی اوقات راه حل داریم اما حوصله حل نداریم. برای دومی راهکاری ارائه نمی دهم ،چون خود شخص باید به این  پرسش در درون خود پاسخ دهد که آیا واقعا می خواهد مسئله پیش رو را حل کند یا خیر ؟ اگر می خواهد باید هزینه آن که وقت و نیرو و .... هست بپردازد . معمولا اگر آدم ها به این مسئله توجه کنند که  حل برخی مسائل و مشکلات چه منافعی برایشان دارد ، راحت تر انتخاب می کنند.

 

اما بحث اصلی من این است که چگونه راه حل های جدید پیدا کنیم . به نظر من خوب مشاهده کردن چیزی است که ما از آن غافلیم. خوب مشاهده کردن هم به نظر من مثل خوب گوش دادن هست، چیزی است که فراموش کرده ایم  و سخت بهش نیاز داریم. اگر امثال استیو جابز ها دنیا رو در درست می گیرن چون از این دو مورد خوب استفاده می کنن. خوب مشاهده کردن یعنی چی ؟ مگه مشاهده ما چه ایرادی داره ؟ همه ما روزانه در اینترنت کلی مطلب می بینیم ، کلی داستان آموزنده می خوانیم شاید هم به اشتراک بگذاریم ، کلی عکس های متفاوت می بینیم ، کلیپ های متنوع می بینیم ، کتاب های متفاوت می خوانیم  ،جملات بزرگان را میخوانیم و .... اما قالبا از کنار آنها به سادگی می گذریم . در تمامی داستان هایی که می خوانیم قالبا یک روش حل مسئله هست . در تمام عکس ها یا کلیپ هایی که می بینیم یک خلاقیت هست و ... اما مسئله مهم این است که ما از آنها چقدر استفاده می کنیم؟ چقدر مارا تغییر داده اند ؟ این جاست که مسئله خوب مشاهده کردن  خود را نمایان می کند

 

چرا یک مسئله غیر قابل حل می شود ؟ چون راه هایی که بلد هستیم روی آن مسئله جواب نمی دهند ! گاهی اوقات حتی مسائل تکراری هم نیاز به راه حل های تازه دارند اما ما از آنها غافلیم . وقتی ناراحت می شوید چه کار می کنید ؟ قدم می زنید ؟ کتاب می خوانید ؟ آهنگ گوش می کنید ؟ .... اینها آرامتان می کنند. اما اگر مسئله بسیار بزرگ باشد چه ؟ معمولا مدتی پس از این کارها اثرشان از بین می رود و از دوباره ذهنتان درگیر هست . خوب به نظر شما این چند ساعت به چه  درد خورد ؟ فقط تلف شد ( به غیر از مسئله کتاب خواندن که آن هم بستگی به میزان تمرکز دارد ) دوباره شما ماندید و مشکلتان و هیچ چیز هم بدست نیاوردید. این مشکلی هست که همه از جمله ما جوانان مدام با آن سرو کار داریم . وقت هایی که فقط گذشته اند.

می دانید شعار ماکروسافت و بیل گیتس چه بود ؟ ما مشکلات را به فرصت ها تبدیل می کنیم !

می دانید شعار گالیله چه بود ؟ کار کنيد تا همه غصه‌ها و پريشانيهای خود را فراموش کنيد

می دانید شعار موریس مترلینگ چه بود؟ هيچ چيز بهتر از کار کردن بجای غصه خوردن، آدمی را به خوشبختی نزديک نمي‌سازد.

این داستان را یادتان می آید؟

http://www.life-skills.blogfa.com/post-58.aspx

این داستان را چه طور؟

http://www.life-skills.blogfa.com/post-27.aspx

و .....

 

این آدم ها از کره مریخ نیامده اند . یکی هستن یا بودن مثل من و شما ، فقط شاید طرز نگاه متفاوتی داشتند و همین طور پشتکار متفاوت. چرا به جای اینکه غصه بخوریم ، به کاری که علاقه داریم نمی پردازیم؟ مثلا یه طراحی با فوتو شاپ ، طراحی یه سایت ، رفتن به ورزش ،ترجمه یه مقاله یا جمع آوری مطالب برای یه مقاله یا پروژه یا درست کردن یه آهنگ ....1

 

اما این هایی که تا الان گفتم همش تقریبا مادی بود . خود من وقتی مشکلی دارم که می خواهم فعلا برای مدتی بهش فکر نکنم ، به دنبال کسی می گردم که او نیز مشکل داشته باشه ، چون همیشه وقتی پای صحبت های کسی میشینم ، کلمه به کلمه حرفهاش رو دنبال میکنم تا ببینم مسئله چی هست ، طرف چه خواسته ای داره و باید چه کار کنم. معمولا در این تایم اصلا مشکل خودم یادم نمیاد به خاطر تمرکزی که روی مخاطبم دارم. اما این کار چه نفعی برای من داره؟ روابط من با طرف مقابلم مستحکم تر از قبل میشه . خیلی از اوقات شده اصلا حس و حال نداشتم اما وقتی می دیدیم طرف مقابلم به خنده نیاز داره ، خندونمش و خودم هم یهویی زدم زیر خنده و حال و هوام عوض شده به طوری که شاید اون لحظات شادترین لحظات من توی اون روز یا هفته بوده باشه

اینم به خاطر این جمله از بتهوون بود : اگر مي خواهي خوشبخت باشي براي خوشبختي ديگران بكوش؛ زيرا آن شادي كه ما به ديگران مي دهيم به خود ما بر مي گردد

وقتی بهش عمل کردم ، واقعا احساسش کردم ، این یک روش تازه بود که خودم از استفادش خیلی لذت بردم

 

جدای از اینها راه حل بسیار هستن. یه نمونه دیگش راه حل کتاب چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد هست؟ یه نمونه دیگش همین نت آخر که درسی از یک کودک هست و ..... فقط باید شرایط رو ببینیم و راه حل هامون رو امتحان کنیم

این رو بارها گفتم که کتاب آشپزی به خودی خودش غذا نمی پزه . هر چیزی که میخوانیم یا می بنیم تا موقعی که ازش استفاده نکنیم هیچ تغییری ایجاد نمیده !

 

به نظر من ، همون طوری که خودم الان دنبال می کنم

اول باید چشم ها رو شست و جور دیگر باید دید

بعدش زیاد دید ، راه حل های متفاوت ، خلاقیت های متفاوت از انسان های دیگه

در مواقع بیکاری اگر می تونیم بسط و گسترششون  بدیم

بعدش ببینیم دنبال چی هستیم؟

بعدش الان کدوم یکی از دیده ها یا افکار به درد من میخوره

بعدش بریم امتحان کنیم با صبر زیاد

 

تقریبا هیچ مسئله ای نیست که قابل حل نباشه . قرن ها یک مسئله ریاضی از فرما خیاط فرانسوی که شاید 1 خط هم نمی شد قابل حل نبود، فرما در گوشه ای نوشته بود که جواب اعجاب انگیزی داره . بعضی از دانشمندان می گفتن خودشم حتی نتونسته حلش کنه و غیر قابل حل و مسخرس. اما چندین سال قبل دو ریاضی دان نشستن با کمک همدیگه این مسئله رو حل کردن که الان به صورت یک کتاب هست. حل اون مسئله یک جایزه 1 میلیون دلاری هم داشت ! تفاوت این دو آدم با بقیه در چی بود؟ ریاضیاتی که اونها استفاده کرده بودن از قرن ها پیش ثابت بود. این همه دانشمند بزرگ در طول این سالها اومدن و رفتن که این دوتا انگشت کوچیکه اونها هم نمی شدن! چرا اونا نتونستن ؟ چرا  گاها ناتوانی خودشون رو با مسخره کردن خواستن بپوشنن ؟ چطور یه مسئله غیر قابل حل  ، حل شد ؟

نکوهش بیجا

سیر، یک روز طعنه زد به پیاز

که تو مسکین، چقدر بدبوئی

 

‏گفت، از عیب خویش بی‌خبری

زان ره از خلق، عیب می‌جوئی

 

‏گفتن از زشتروئی دگران

نشود باعث نکوروئی

 

‏تو گمان می‌کنی که شاخِ گُلی

به صف سرو و لاله می‌روئی

 

‏یا که هم‌بوی مشک تاتاری

یا ز ازهارِ باغ مینوئی

 

‏خویشتن، بی‌سبب بزرگ مکن

تو هم از ساکنان این کوئی

 

‏ره ما، گر کج است و ناهموار

تو خود، این ره چگونه می‌پوئی

 

‏در خود، آن به که نیک‌تر نگری

اوّل، آن به که عیب خود گوئی

 

‏ما زبونیم و شوخ جامه و پست

تو چرا شوخِ تن نمی‌شوئی

 

 

پروین اعتصامی

تاثيرات علمي و روانشناسي رنگ ها روي انسان

براي لاغر شدن ، از بشقاب و روميزي آبي رنگ استفاده کنيد. رنگ آبي اشتها را کم مي‌کند
اگر کم خواب هستيد وسايل اتاق خواب را به رنگ بنفش درآوريد يا از چراغ خواب به رنگ بنفش استفاده کنيد. رنگ بنفش آرامش دهنده و خواب‌آور است .



اگر از کم خوني رنج مي‌بريد، ميوه‌هاي قرمز رنگ مانند گيلاس ، توت فرنگي و گوشت قرمز مصرف کنيد.



اگر بي‌حال و حوصله هستيد، رنگ نارنجي را انتخاب کنيد، هنگام استحمام صبحگاهي از حوله و ابزار نارنجي استفاده کنيد، رنگ نارنجي. بي‌حالي شما را از بين مي‌برد



اگر مشکلي پيش روي شماست، از رنگ نيلي استفاده کنيد، رنگ نيلي کمک مي‌کند تا بهتر بينديشيد .



اگر مضطرب هستيد و فشار عصبي طاقت شما را بريده است، از رنگ سبز استفاده کنيد. رنگ سبز آرامبخش است و فشار خون را کاهش مي‌دهد .



افراد افسرده لباس زرد رنگ بپوشند. غذاهاي زرد بخورند و رنگ زرد را اطراف خود بجويند
رنگ زرد سطح انرژي را بالا برده و مانع افسردگي مي‌شود

توصیه های یک روانشناس


وقتی کسی شما را بخواهد، هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد.

 

اگر شما را نخواهد، هیچ چیز نمی تواند نگهش دارد.

 

دست از بهانه گیری از او و رفتارش بردارید.

 

هیچوقت خودتان را برای رابطه ای که ارزشش را ندارد تغییر ندهید.

 

رفتار آرامتر همیشه بهتر است.

 

قبل از اینکه بفهمید واقعاً چه چیز خوشحالتان می کند، با کسی ارتباط برقرار نکنید.

 

اگر رابطه تان به این خاطر که فرد مقابل آنطور که لیاقتش را دارید، با شما رفتار نمی کند، به اتمام رسید، هیچوقت سعی نکنید که با هم دو دوست معمولی باشید. یک دوست با دوست خود بدرفتاری نمی کند.

 

پاگیر نشوید. اگر فکر می کنید که شما را در حالت تعلیق نگه داشته است، مطمئن باشید که حتماً اینکار را کرده است..

 

هیچوقت به خاطر اینکه فکر می کنید گذر زمان ممکن است اوضاع را بهتر کند، در یک رابطه نمانید. ممکن است یکسال بعد به خاطر اینکار از خودتان عصبانی شوید، چون اوضاع هیچ تغییری نکرده است.

 

تنها کسی که در رابطه می توانید کنترلش کنید، خودتان هستید.

 

برای رفتاری که با شما دارد، حد و مرز بگذارید.

 

اگر چیزی ناراحتتان می کند، حتماً با او درمیان بگذارید.

 

هیچوقت اجازه ندهید، طرفتان همه چیزتان را بداند. ممکن است بعدها بر ضد شما از آن استفاده کند.

 

شما نمی توانید رفتار هیچ کسی را تغییر دهید. تغییر از درون ناشی می شود.

 

هیچوقت نگذارید احساس کند او از شما مهمتر است...حتی اگر تحصیلات یا شغل بهتری نسبت به شما داشته باشد. او را به یک بت تبدیل نکنید.

 

او یک مرد یا زن است، نه چیزی بیشتر، و نه کمتر.

 

اجازه ندهید او هویت و وجود شما را توصیف کند.

 

هیچوقت فرد کس دیگری را هم قرض نگیرید. اگر به کس دیگری خیانت کرد، مطمئن باشید که به شما هم خیانت خواهد کرد.

 

هرکس طوری با شما رفتار می کنند که خودتان اجازه می دهید رفتار کنند.

 

همه مردها یا زنها بد نیستند.

 

نباید فقط شما همیشه انعطاف از خودتان نشان دهید...هر مصالحه ای دو جانبه است.

 

بین از دست رفتن یک رابطه و شروع یک رابطه جدید، به زمانی برای ترمیم و التیام نیاز دارید....قبل از شروع کردن یک رابطه تازه، مسائل قبلیتان را باید به کل فراموش کنید.

 

هیچوقت نباید دنبال کسی باشید که مکمل شما باشد. یک رابطه از دو فرد کامل تشکیل می شود. دنبال کسی باشید که مشابهتان باشد نه مکملتان.

 

شروع رابطه و قرار ملاقات با اشخاص مختلف جهت یافتن بهترین فرد خوب است..

نیازی نیست که با هر کس که دوست می شوید همان فرد موردنظر شما برای ازدواج باشد.

 

کاری کنید که بعضی وقت ها دلش برایتان تنگ شود. وقتی کسی همیشه بداند که کجا هستید و همیشه در دسترسش باشید، کم کم نادیده تان می گیرد.

 

هیچوقت به کسی که همه آن چیزهایی که از رابطه می خواهید را به شما نمی دهد، به طور کامل متعهد نشوید.

این مطالب را برای بقیه افراد هم مطرح کنید.

 

 

بااینکار لبخند به لبان بعضی ها می آورید، بعضی ها را درمورد انتخابشان به فکر می اندازید و خیلی های دیگر را هم آماده می کنید.

 

 

می گویند یک دقیقه طول می کشد که یک فرد خاص را پیدا کنید، یک ساعت طول می کشد که او را تحسین کنید، یک روز تا دوستش بدارید و یک عمر تا فراموشش کنید

ک آمار جالب و دیدنی

یک آمار جالب و دیدنی از افکاری که بعد از یک جر و بحث به ذهن ما خطور می کند


آمار

میزان فاصله ی قلب آدم ها و تٌن صدا

استادى از شاگردانش پرسید:

چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟

چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

  http://2.bp.blogspot.com/_AxSopD4M1SQ/TE39FjmglzI/AAAAAAAAA0A/PT3PfQd8iS8/s1600/Philosophy+Teacher.jpg

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت:

چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم

 

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟

آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

 

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد.

 

سرانجام او چنین توضیح داد:

هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.

آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.

هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.

 

سپس استاد پرسید:

هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟

آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟

چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است.

فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.

 

استاد ادامه داد:

هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود.

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد

 

ببینید تاریخ درباره‌ی شما چه می‌گوید

تاریخ درباره‌ی شما چه خواهد گفت؟ درباره‌ی این‌که پس از وداع با این جهان درباره‌ی شما چه خواهند گفت، در اعماق وجودتان چه احساسی دارید؟ منظورم این نیست که روی سنگ قبرتان چه خواهند نوشت، بلکه آن چیزی است که در گزارش بزرگ کیهانی ثبت می‌شود. من شخصاً فکر نمی‌کنم که حتا یک زیرنویس هم داشته باشم. اما اگر داشته باشم، دلم می‌خواهد تاریخ بنویسد که من حرکت کردم، تلاش کردم و هرچه در توان داشتم انجام دادم تا فرقی ایجاد کنم. که من برای آن‌چه به آن باور داشتم، ایستادگی کردم، سعی کردم به حساب آیم و برای حقوق‌ام مبارزه کردم. دوست دارم که تاریخ بگوید، من شانه از زیر بار خالی نکردم و ایستادم - فقط همین.
‏و شما، دوست من، شما چه دوست دارید؟ شما فکر می‌کنید تاریخ درباره‌تان چه خواهد گفت؟ آیا میان این دو شکافی وجود دارد؟ آیا می‌توانید بر آن پلی بزنید؟ برای پر کردن این شکاف می‌خواهید چه کنید؟
‏درباره‌ی این‌که تاریخ درباره‌ی شخص شما و کردارتان چه خواهد گفت، لَختی بیندیشید.
‏اگر می‌خواهیم موفق باشیم باید بدانیم که کسانی که بعد از ما خواهند آمد می‌خواهند وارث دنیایی بهتر از آن باشند که ما تحویل گرفته‌ایم. همه‌ی آن کتاب‌های مربوط به خودکفایی را که در دهه‌ی 1970 مد روز بودند به یاد می‌آورید؟ به نظرمی‌رسد که حرف اساسی و مشترک همه‌ی آن‌ها این بود که اگر قطعه زمینی دارید، باید بهتر از کسی که قبلاً آن را در اختیار داشته است از آن استفاده کنید. باید آن را بهتر کنید و همین مطلب در مورد جهان نیز مصداق دارد. باید آگاهانه تلاش کنیم که پیش از ترک جهان آن را بهبود بخشیم. باید مسئولیت آن چه را که به ما داده شده است بپذیریم و پیش از آن‌که شانه از مسئولیت خالی کنیم و آن را به دیگری بسپاریم، بهترش کنیم. چگونه می‌توانیم به اقیانوس‌های آلوده، رودخانه‌های خشکیده و دماغه‌های یخی ذوب شده اشاره کنیم و به فرزندان‌مان بگوییم، «یک روزهمه‌ی این‌ها به شما تعلق خواهد گرفت، و ما را ببخشید که با آن‌ها چنین کرده‌ایم.» فکر می‌کنم کمی بر ما خشم خواهند گرفت.
‏به واقع شاید تاریخ ما را به عنوان مردمان موریانه‌ای کنار بگذارد. ما ‏ویران کرده‌ایم، آلوده‌ایم، کشته‌ایم و نمایش بسیار بدی را بر صحنه آورده‌ایم. هر یک از ما به صورت انفرادی می‌توانیم تفاوت ایجاد کنیم. باید این کار را بکنیم. تاریخ باید هر یک از ما را به صورت انفرادی مسئول بشناسد.
‏مشکل این‌جاست که شمار زیادی از مردم نمی‌خواهند تغییر کنند، چون فکر می‌کنند نباید مسئول شناخته شوند. آن‌ها فکر می‌کنند اگر کسی به نظاره ‏ننشسته باشد می‌توانند از مجازات قتل در امان بمانند. تاریخ به ‏سرعت کلک آن‌ها را خواهد کند.

منبع : كتاب راه و رسم زندگي برتر اثر ريچارد تمپلر ، مترجم عباس مخبر

زندگی به ما می‌آموزد

این قاعده‌ی زندگی است که می‌توانیم از همه‌ی مردم بیاموزیم و باید بیاموزیم. در زندگی نیت‌های جدی‌ای وجود ‏دارد ‏که می‌توانیم از حقه‌بازها و کلام‌شان ‏فراگیریم، دیدگاه‌های فلسفی هم وجود ‏دارند که از ما مجنونانی می‌سازند. در ‏قدرت مقاومت و وفاداری به قانون، درس‌هایی وجود د‏ارند که به طور اتفاقی نمایان می‌شوند و از اتفاق ناشی می‌شوند، همه چیز به هم پیوسته است.
‏در برخی لحظه‌های درخشان تعمق، مثلاً وقتی من اوایل بعدازظهر با ‏نگاهی د‏قیق راهی خیابان می‌شوم، هر رهگذری خبری برایم می‌آورد، ‏هر ‏منزلی چیز جدیدی به من اهدا می‌کند، هر پوستری پیامی برایم دارد.
پیاد‏ه‌روی رازد‏ار من، گفت‌و‌گویی مداوم است، ‏و همه‌ی ما، انسان‌ها، ‏خانه‌ها، سنگ‌ها، پوسترها و آسمان، مجموعه‌ی بزرگی از د‏وستانیم که در جستجوی جدل با کلمات، د‏ر حرکت جمعی بزرگ سرنوشت‌ایم

منبع: كتاب دلواپسي اثر فرناندو پسوا ، مترجم جاهد جهان شاهي